هنر زندگی: مراقبه ویپاسانا

متن زیر بر اساس خطابه س.ن.گوینکا در شهر برن سوییس است.

همگي ما در جستجوي آرامش و هماهنگي هستيم، زيرا این‌ها همان چیزهایی است که در زندگي نیاز داریم. همة ما گهگاه در زندگی، اضطراب، آشفتگي، آزردگي، ناهماهنگي و درد و رنج را تجربه مي‌کنيم؛ و زمانی‌که از آشفتگي و اضطراب، دچار رنج می‌شویم، آن را به خود محدود نمی‌کنیم. ما درد و رنج را به ديگران نيز منتقل مي‌كنیم. اين اضطراب در فضاي پيرامون شخص در حال رنج، منتشر مي‌شود. هرکس که با وي در تماس باشد، دچار رنج و آشفتگی خواهد شد. بدون شک اين روش درستي برای زيستن نيست.

فرد بايد با خود و ديگران در صلح و آرامش باشد. به‌ هر حال انسان، موجودي اجتماعي است و به ناچار بايد در اجتماع و با مردم در ارتباط باشد و زندگی کند. اما چگونه مي‌توانيم در صلح و آرامش زندگی کنيم؟ چگونه مي‌توانيم تعادل درونی خود را حفظ کنيم و در پيرامون خويش، تعادل و هماهنگي ‌ايجاد کنيم تا ديگران نيز بتوانند در صلح و آرامش و تعادل به‌ سر برند؟

هنگامی که فرد پریشان می‌شود، سپس برای خارج شدن از آن باید دلایل اساسی این پریشانی را که موجب رنج می‌شود، بداند. اگر فرد، مشکل را مورد بررسی قرار دهد، به زودی روشن می‌شود که هر زمان شخص شروع به تولید عوامل منفی یا ناپاکی در ذهن می‌کند، به ناچار پریشان می‌گردد. عامل منفی در ذهن، ناپاکی ذهنی یا ناخالصی نمی‌تواند در کنار صلح و هماهنگی قرار گیرد.

عوامل منفي چگونه در ذهن ايجاد ميشوند؟ مجدداً اين موضوع با بررسي، روشن ميشود. هرگـاه رفتـار ديگـران مطـابق ميلمان نباشد و يا پيشامدها، موافق طبع ما اتفاق نيفتند، ناراحت و افسرده ميشويم. وقتي ناخواسته ها پيش ميآيند، دچار تـنش ميشويم. و زمانيكه خواسته ها اتفاق نميافتند و موانعي بر سر راه ما وجود دارند، بار ديگر تنش و هيجـان، وجودمـان را در بـر ميگيرد؛ و درونمان بسته و گره خورده ميشود. در سراسر زندگي، همواره ناخواسته هايي اتفاق ميافتند، خواسته ها نيز گـاه روي ميدهند و گاه نه. و جريان واكنش دائمي انسان به اين مسائل، گره هاي عصبي را به وجود ميآورد و اين گـره هـا، كـل سـاختار جسمي و ذهني انسان را تحت فشار قرار ميدهند و ذهن را از عوامل منفي لبريز ميكنند. در نتيجه، زندگي به عذاب و مصيبت تبديل ميشود.

حال‌، یک روش ‌حل مشكل آنست كه از بروز حوادث نامطلوب در زندگی جلوگیری كنیم‌، بطوریكه همه چیز دقیقاً مطابق خواسته‌ها و امیالمان اتفاق بیفتد. برای اینكار باید قدرتی آنچنانی بدست آوریم و یا آنكه به هنگام نیاز، شخصی قدرتمند به كمكمان بیاید تا هیچ ناخواسته‌ای روی ندهد و همگی خواسته‌هامان عملی شوند. امّا چنین چیزی ممكن نیست‌. هیچ كس در این جهان وجود ندارد كه بتواند به تمامی آرزوهایش دسترسی پیدا كند و در تمام طول عمر، همگى رویدادها مطابق میل او باشند و هرگز ناخواسته‌ای برایش اتفاق نیفتد. حال این سئوال پیش می‌آید كه‌: چگونه می‌توان به هنگام برخورد با ناخواسته‌ها از عكس‌العمل‌های كوركورانه اجتناب كرد؟ چگونه می‌توان از ایجادِ تنش جلوگیری نمود؟ چگونه می‌توان در مقابل ‌عوامل ‌نامطلوب‌، آرامش و توازن خویش را حفظ كرد؟

در روزگاران گذشته در هندوستان و ساير كشورها، مردم دانا و روحانيان، موضوع درد و رنج انسان را مورد مطالعه و بررسی قرار دادند و براي آن، راه حلی يافتند: هرگاه برای كسی ناخواسته ای پيش آيد كه باعث ايجاد خشم، ترس يا هر نوع منفی گرايی ديگردر وی گردد، بايد هرچه سريعتر توجه خود را به موضوع ديگری معطوف نمايد. مثلاً برخيزد و ليوانی آب بنوشد، تا بـا ايـن عمل مانع افزايش خشم شده و از آن حال بيرون آيد. يا آن كه به شمارش اعداد بپردازد: يك، دو، سه، چهار... يا آن كه كلمه يـا جمله يا شايد چند مانترا را تكرار نمايد. – با ذكر نام حق يا شخص مقدسی كه به او اعتقاد دارد، اين كار ساده می شـود. در ايـن حالت ذهن منحرف می شود و انسان تا حدودی از چنگ افكار منفی و خشم رها می گردد.

اين راه حل مؤثر واقع می شد و نتيجه مي داد. هنوز هم نتيجه می دهد. با چنين تمريناتي، ذهن از آشفتگي رها می شـود. بـا اين وجود، در حقيقت، اين راه حل تنها در سطح آگاه ذهن مؤثر می افتد. يعني بـا منحـرف كـردن توجـه از موضـوع ناخواسـته، عوامل منفی را به سطوح ناخودآگاه ذهن، سوق می دهيم و در آنجا همچنان به توليد و تكثير ناپاكيها می پردازيم. در اين حالت، در سطوح بيرونی، لايه ای از آرامش و تعادل ايجاد می شود، اما در اعماق ذهن، آتشفشان خاموشی از منفی گرایی هـای سـركوب شده داريم كه دير يا زود فوران كرده، با شدت منفجر خواهد شد.

افرادي ديگر در جستجو و شناخت حقيقت دروني ، گامي فراتر نهادند و با تجربة واقعيت مربوط به جسم و ذهن خويش ، متوجه شدند که منحرف کردن توجه ، تنها سبب گريز از مسئله مي‌شود و فرار یک‌راه حل به‌شمار نمي‌آيد؛ بلکه بايد با مشکل روبه‌رو شد . هرگاه عوامل منفي در ذهن پديدار مي‌شوند، بايد آن‌ها را مشاهده کرد و با آن‌ها روبه‌رو شد . به‌محض آن‌که عوامل منفي ذهن را مشاهده کنيد ، قدرتشان را از دست مي‌دهند . به‌آرامی از بين مي‌روند و ريشه‌کن مي‌شوند .

اين راه‌حل بسيار خوبي است؛ مانع از افراط ‌وتفریط مي‌شود . يعني هم از سرکوب کردن عوامل و هم آزاد گذاشتن آن‌ها جلوگيري مي‌کند . انتقال عوامل منفي به ضمير ناخودآگاه ، آن‌ها را از ميان نمي‌برد . ابراز اين‌گونه احساسات به‌صورت گفتار و کردار نيز مشکلات بيشتري را ايجاد مي‌کند . امّا اگر انسان بتواند تنها به مشاهدة آن‌ها بپردازد ، آن‌وقت ناپاکي‌ها از ميان خواهند رفت و با از بين رفتن هر عامل منفي ، از قيد آن ناپاکی خلاص مي‌شويم .

اين ، راه‌حل بسيار جالبي است ، امّا آيا به‌راستی ، عملي نيز هست؟ هنگامي‌که خشم بروز مي‌کند ، ‌چنان به‌سرعت مغلوب آن مي‌شويم که مجال توجه به خشم را پيدا نمي‌کنيم و تحت تأثير آن ، مرتکب اعمالي مي‌شويم که سبب آزار خود و ديگران مي‌گرديم . بعد با فروكش كردن خشم ، به گريه و زاري و توبه پرداخته ، از خدا و آن شخص رنجيده ، طلب بخشايش مي‌کنيم: "آه ، من اشتباه کردم . خواهش می‌کنم مرا ببخش ." امّا بار ديگر ، زمانی که در موقعيت مشابهي قرار مي‌گيريم ، مجدداً به همان صورت قبل واکنش نشان مي‌دهيم . بنابراين تأسف ، دردي را دوا نمي‌کند .

مشکل در آن است که ما از لحظة شروع فعاليت ناپاكي‌هاي ذهن ، ناآگاهيم . اين عوامل ، در لايه‌هاي زيرين و عميق ناخودآگاه ذهن ، شروع به فعاليت مي‌کنند و هنگامي‌که به ضمير خودآگاه مي‌رسند ، ‌چنان قدرتي مي‌يابند که مغلوبشان مي‌شويم و نمي‌توانيم آن‌ها را مشاهده كنيم

يك ، راه‌حل اين مشكل ، داشتن يک منشي خصوصي است ، تا به‌محض شروع عصبانيت به ما بگويد: " آقا توجه کنيد ، خشم دارد مي‌آيد!" و ازآنجایی‌که عصبانيت ، ممكن است در هر ساعت از شبانه‌روز اتفاق افتد ، بايد سه منشي داشته باشيم که در سه نوبت ، در تمام‌روز ، به ما خدمت کنند ، و یا ترجیحاً چهار منشی که تعطیلات را نیز پوشش دهند! فرض کنيم که از نظر مالي مشکلي براي استخدام آن‌ها نداشته باشيم . در اين صورت هم باز به‌محض شروع عصبانيت و در زمانی که منشي به ما مي‌گويد: " اوه آقا ، نگاه کنيد عصبانيت شروع‌شده!" اولين واکنش ما آن است که کشيده‌اي به صورتش زده ، به او بدوبیراه مي‌گوييم كه: " احمق فکر مي‌کني براي اين پول مي‌گيري که اين‌ها را به من ياد بدهي؟" در چنين حالتي ، آن‌چنان تحت تأثير خشم قرار داريم که هر نصيحتي بي‌فايده است .

حالا حتي اگر فرضاً عقل حاکم شود و منشي خود را نزنم و در عوض به او بگویم: "بسیار متشکرم . حال باید بنشینم و خشم خود را مشاهده کنم ." امّا آيا چنين چيزي ممکن است؟ به‌محض آنكه چشممان را ببنديم و به خشم توجه کرده و به آن نگاه کنيم ، موضوع ايجاد خشم به ذهنمان مي‌رسد . شخص يا موردي که سبب عصبانيت ما شده به ذهنمان مي‌آيد . در اين صورت ديگر به خشم نگاه نمي‌کنيم ، بلکه فقط عوامل خارجي که موجب احساس خشم شده‌اند را مي‌بينيم ، كه اين عوامل هم سبب افزايش خشممان مي‌گردند . پس اين هم راه‌حل صحيحي نيست . مشاهدۀ هرگونه منفی گرایی و هرگونه احساس و هیجان به‌صورت مجرد و جدا از عوامل خارجی ایجادکننده آن‌ها بسیار مشکل است .

باوجوداین ، آن‌کس که به حقيقت نهايي رسيد ، راه‌حل واقعي را نيز به‌دست آورد . وي کشف کرد که هرگاه نوعي آلودگي و ناپاکي در ذهن ايجاد شود ، هم‌زمان با آن ، دو نوع تغيير جسماني نيز روي مي‌دهد . اولين تغيير ، آن است که نَفَس ريتم طبيعي خود را از دست مي‌دهد . يعني با ايجاد عوامل منفي در ذهن ، نَفَس تند و خشن مي‌شود . این حقیقتی است که هر‌کسی می‌تواند تجربه کند زیرا واضح و آشکار است . در همین زمان ، دومين تغيير كه در سطحي ظريف‌تر اتفاق مي‌افتد ، نوعي عکس‌العمل بيوشيميايي است كه باعث ايجاد حس‌هايي در بدن مي‌گردد . هر نوع آلودگي ‌ذهني ، سبب ايجاد نوعي حس دروني ، در قسمت‌هاي مختلف بدن مي‌گردد .

اين راه‌حلی عملي است . زيرا براي يک فرد عادي مشاهدة آلودگي‌هاي ذهني همچون ترس ، خشم يا شهوت ، غيرممکن است؛ امّا با آموزش و تمرين صحيح ، مشاهدة تنفس و حس‌هاي جسماني برايش ممكن مي‌شود ، که هردوی این تغییرات به‌طور مستقیم با ناپاکی‌های ذهنی در ارتباط هستند .

تنفس و حس‌های جسمانی ، به دو صورت مفيد واقع مي‌شوند: اول آن‌که به‌صورت منشي خصوصي عمل مي‌کنند ، يعني به‌محض آن‌که آلودگي ذهني ‌ايجاد شود ، نَفَس حالت طبيعي خود را از دست مي‌دهد و فرياد مي‌زند که:" نگاه کن ، اشکالي پیش‌آمده!" در اين حالت ديگر نمي‌توانيم او را سيلي بزنيم؛ بايد اخطار او را بپذيريم . حس‌هاي جسمي ديگر نيز به همين ترتيب ما را آگاه مي‌کنند: " اشکالي پیش‌آمده!" ما باید آن را بپذیریم . با اين آگاهي ، به مشاهدة تنفس و حس‌هاي جسماني می‌پردازيم و متوجه مي‌شويم که آلودگي‌هاي ذهني به‌سرعت از ميان مي‌روند .

اين پديدة جسمي _ ذهني مانند سکه‌ ، دو رو دارد . در یک روی آن ، افکار و هيجاناتي که در ذهن ايجاد مي‌شوند ، و در سوي ديگر ، تنفس و حس‌هاي جسمي قرارگرفته‌اند . هر نوع فکر يا هيجان (آگاه یا ناخودآگاه) و هر نوع آلودگي ذهني ، هم‌زمان در تنفس و حس‌هاي جسمي ما اثر مي‌گذارد . به‌این‌ترتیب ، با مشاهدة تنفس و حس‌هاي جسمي ، درواقع به مشاهدة آلودگي‌هاي ذهني مي‌پردازيم و به‌جای فرار از حقيقت ، با واقعيت به همان شکل موجود روبه‌رو مي‌شويم . آن‌گاه ، مي‌بينيم که اين ناپاکي‌ها قدرت خود را از دست مي‌دهند و ديگر نمي‌توانند مانند گذشته بر ما غلبه کنند و اگر در اين کار مداومت نشان دهيم ، ناپاکي‌ها به‌کلي محو مي‌شوند و ما به صلح و شادماني دست مي‌يابيم .

به‌این‌ترتیب ، روش خودنگري ، واقعيت را از هر دو جنبة بيروني و دروني آن به ما نشان مي‌دهد . درگذشته با چشم‌باز ، به عوامل بيروني نگاه مي‌کرديم و از حقيقت دروني غافل بوديم . هميشه علل ناخشنودي خويش را در بيرون جستجو مي‌کرديم . همیشه واقعیت بیرونی را مقصر دانسته و سعی در تغییر آن داشتیم . از واقعيت‌هاي دروني بي‌خبر بوديم و هرگز نمي‌دانستيم که علت درد و رنج در درون خود ماست و درد و رنج براثر واکنش‌هاي کورکورانه ايجاد مي‌شود .

هنگامی‌که یک عامل منفی مطلق به وجود می‌آید ، مشاهدة آن ، مشکل است . اکنون به کمک اين آموزش مي‌توانيم روي ديگر سکه را مشاهده کنيم: مي‌توانيم درعین‌حال از تنفس خود و نيز از آنچه در درونمان مي‌گذرد ، آگاه شويم و ياد بگيريم که بدون از دست دادن تعادل ذهن ، نَفَس يا حس‌هاي جسماني ديگر را شاهد باشيم . با انجام اين تمرين ، ديگر به درد و رنج خود نمي‌افزاييم . در عوض به آلودگي‌هاي ذهن فرصت مي‌دهيم تا آشکار شوند و از ميان بروند .

هرقدر شخص اين تکنيک را بيشتر تمرين کند ، با سرعت بيشتري از منفي‌گرايي‌هاي ذهن آزاد مي‌شود . به‌تدريج ذهن از ناپاکي‌ها رهاشده ، به خلوص و پاكي مي‌رسد . يک ذهن پاک ، همواره لبريز از عشق پاک ، محبت و عشق بدون خودخواهي نسبت به ديگران است؛ نسبت به شکست‌ها و رنج‌هاي ديگران ، هم‌دردي دارد؛ از موفقيت‌ها و شادماني‌هاي آن‌ها خرسند مي‌شود و در هر موقعيتي ، تعادل و توازن خويش را حفظ مي‌کند .

زمانی که کسي به اين مرحله برسد ، الگوهاي کلي زندگی‌اش تغيير مي‌کنند . ديگر ممکن نيست با گفتار يا کردارش باعث برهم زدن آرامش و شادي ديگران شود . در عوض با ذهني متعادل ، نه‌تنها به آرامش دروني مي‌رسد ، بلکه به آرامش ديگران نيز کمک مي‌کند . فضاي پيرامونش از صلح و هماهنگي لبريز مي‌شود و این‌چنین ، ديگران را نيز تحت تأثير قرار مي‌دهد .

با یادگیری حفظ تعادل در مواجهه با آنچه در درون است،فرد انفصال از آنچه در بیرون با آن مواجه می شود را پرورش می دهد.هرچند این انفصال فرار از واقعیت یا بی تفاوتی نسبت به مشکلات دنیوی نیست.کسانیه که به طور مرتب ویپاسانا را تمرین می کنند نسبت به رنج دیگران حساستر می شوند وبیشترین سعی خود را انجام می دهند تا جایی که می توانند از این رنج بکاهند-بدون هیچ آشفتگی بلکه با ذهنی سرشار از عشق،شفقت و تعادل ذهن. آنها بی تفاتی مقدس را می آموزند - چگونگی تعهد کامل ، درگیری کامل در کمک به دیگران در عین حال حفظ تعادل ذهن.به این طریق ایشان در صلح و شادی باقی می مانند در عین حال برای صلح و شادی دیگران می کوشند.

اين ، همان آموزش شخص روشن‌ضمير (بودا) است ؛ هنر زندگي کردن است . بودا هرگز هيچ‌گونه مذهب يا ايسمي را ايجاد نکرد . هرگز از پيروانش اجراي مراسم يا تشريفات بي‌محتوا و کورکورانه را درخواست نکرد . در عوض به آن‌ها آموخت تا با تجربة مشاهدة حقايق دروني ، بتوانند طبيعت را نيز به‌همان صورت واقعي مشاهده کنند . براثر ناداني ، انسان غالباً عکس‌العمل‌هايي بروز مي‌دهد که براي خود و ديگران مضر است ، امّا با پرورش بينش و بصيرت - به‌صورت مشاهدة واقعيت ، به همان شکل موجود ، انسان از عادت واکنش نشان دادن کورکورانه ، رها مي‌شود . هنگامي‌که واکنش‌هاي کورکورانه متوقف شوند ، آن‌گاه ، شخص توانايي انجام عمل صحيح را به‌دست مي‌آورد؛ عملي که از ذهني متعادل و آسوده ناشي مي‌شود؛ از ذهني که حقيقت را مي‌بيند و درک مي‌کند . چنين عملي بدون ترديد ، مثبت ، خلاق و براي همه مفيد خواهد بود .

بنابراين لزوم خودشناسي که پند همة مردمان خردمند است ، آشکار مي‌شود . انسان نبايد خويشتن را با بهره‌گيري از منطق عقلاني و يا براساس ايده‌ها و نظريه‌ها شناسايي کند . نبايد بر اساس احساسات ، هيجانات ، يا سرسپردگی‌ها به شناخت خود بپردازد و کورکورانه شنيده‌ها و خوانده‌ها را باور نمايد . چنين شناختي کافي نيست .بايد حقيقت را در سطح عملي و تجربي به‌دست آورد . بايد واقعيتي را که در اين پديدة جسمي - ذهني وجود دارد ، مستقيماً تجربه نمود . اين تنها روشي است که ما را ياري مي‌دهد تا از ناپاکي‌ها و درد و رنجمان بيرون بياييم .

اين تجربة مستقيم از واقعيت درون ، اين تکنيک خودنگري ، همان مراقبة ويپاسانا (Vipassana) مي‌باشد . در زبان هندي رايج در زمان بودا passan± (پاسانا) به معناي نگاه کردن و ديدن با چشمان باز بود . امّا ويپاسانا يعني مشاهدة هر چيز ، همان‌طور كه واقعاً هست ، نه آن‌طور که به‌نظر مي‌رسد . بايد در واقعيت ظاهري رخنه کرد تا به حقيقت نهايي ساختار جسم و ذهن رسيد . زماني‌که انسان چنين حقيقتي را تجربه مي‌کند ، مي‌آموزد که واکنش‌هاي کورکورانه را متوقف سازد و از ايجاد آلودگي‌هاي ذهني جلوگيري نمايد . در اين صورت ، آلودگي‌هاي قديمي به‌طور طبيعي و به‌مرور پاک مي‌شوند و از ميان مي‌روند . آنگاه انسان از درد و رنج رهاشده ، به شادماني مي‌رسد .

در هر دورة آموزش ويپاسانا ، سه مرحله تعليم داده مي‌شود . اول آنكه شخص بايد از هرگونه کردار و گفتاري که سبب برهم‌زدن صلح و آرامش ديگران شود ، خودداري نمايد . هيچ‌کس نمي‌تواند درحالی‌که با کردار و گفتارش به افزايش آلودگي‌هاي ذهني مي‌پردازد ، براي رها شدن از اين ناپاكي‌ها تلاش کند . بنابراين اجراي اصول اخلاقي اولين قدم لازم براي اين تمرين است . به همين منظور فرد متعهد مي‌شود که از کشتن ، دزدي ، رفتار نادرست جنسي ، دروغگويي و حرف‌هاي ناهنجار و مصرف مسکرات و مواد مخدر پرهيز کند . با خودداري از انجام چنين اعمالي ، مراقبه‌گر به ذهن مجال آسودگي مي‌دهد .

مرحلة بعدي ، تسلط يافتن بر ذهن ناآرام و وحشي است ، که با تمرين تمرکز بر روي نَفَس انجام مي‌گيرد . در اين مرحله ، فرد سعي مي‌کند که تا حد امکان مدتي طولاني ، توجه خود را بر نَفَس متمرکز سازد . اين کار ، تمرين تنفسي يا تنظيم نَفَس نيست . بلکه مشاهدة نَفَس به همان شکل طبيعي‌ مي‌باشد؛ همان‌طورکه وارد مي‌شود ، همان‌طور كه خارج مي‌شود . به‌این‌ترتیب ، ذهن آرام‌تر شده و از عوامل منفي و خشن بيرون مي‌آيد . همزمان با اين عمل ، ذهن متمرکز ، هوشيار و موشکاف مي‌گردد و براي تلاش در راه کسب بصيرت ، آماده مي‌گردد .

اين دو مرحلة اول ، يعني برخورداري از اصول اخلاقي و تسلط بر ذهن ، كاملاً ضرورت دارند و مفيدند . امّا بدون بهره‌گيري از مرحلة سوم ، منجر به خودسرکوبي مي‌شوند . در مرحلة سوم به کمک پرورش بصيرت و شناخت طبيعت خويش ، آلودگي‌هاي ذهني را مي‌زداييم ، که اين همان ويپاسانا است . ويپاسانا تجربة حقايق دروني ، به کمک مشاهدة منظم و بي‌غرضانة پديده‌هاي دائم‌التغيير جسم و ذهن است که به صورت حس‌هاي دروني ظاهر مي‌شوند . این نقطة اوج تعليمات بودا است: پاک کردن آلودگي‌هاي ذهن ، از طريق مشاهدة خويشتن .

اين تجربه براي همگان عملي است . اين بيماري جهان‌شمول است و درماني جهان‌شمول طلب مي‌کند و به درمان‌هاي فرقه‌اي نيازي ندارد . همة انسان‌ها با مشکل درد و رنج روبه‌رو هستند . وقتي کسي به‌خاطر خشم در درد و رنج و عذاب است ، خشم او بودايي ، هندي يا مسيحي نيست . خشم ، خشم است . وقتي کسي در نتيجة عصبانيت ، دچار آشفتگي مي‌شود ، آشفتگي‌اش مسيحي ، هندو یا بودايي ، نيست . اين بيماري جهان‌شمول است و درمان آن نيز بايد جهان‌شمول باشد .

ويپاسانا چنين درماني است . کسي نمي‌تواند با چنين شيوه‌اي از زندگي که به صلح و تعادل ديگران احترام مي‌گذارد ، مخالفت کند . کسي نمي‌تواند با عمل کنترل ذهن مخالف باشد . هيچ‌کس با تقويت بينش و بصيرت نسبت به حقيقت درون ، که سبب رهايي ذهن از عوامل منفي مي‌شود ، مخالف نيست . ويپاسانا راه و روشي جهاني است . ویپاسانا یک آیین مذهبی نیست . یک اعتقاد دینی (مذهبی) نیست . یک ایمان کورکورانه نیست .

مشاهدة واقعيت ، به شكل حقيقي آن ، از طريق مشاهدة حقيقت دروني است . ويپاسانا به معناي شناخت خويشتن در سطح تجربي و حقيقي است . همچنان که شخص به تمرين ادامه مي‌دهد ، از درد و رنجي که براثر آلودگي‌هاي ذهني‌ ایجادشده ، رها مي‌گردد . از حقيقت فاحش و ظاهري و خارجي ، به حقيقت نهايي جسم و ذهن نفوذ مي‌کند . آنگاه از اين مرحله نيز عبور کرده ، حقيقتي را که ماوراء حوزة جسم و ذهن ، ماوراء زمان وفضا و حوزه شرطی شدۀ نسبيت است ، تجربه مي‌نمايد و به‌حقيقت رهايي مطلق از همة آلودگي‌ها ، ناپاكي‌ها و رنج‌ها مي‌رسد . بر اين حقيقت نهايي نمي‌توان نامي نهاد . اين هدف نهايي همة انسان‌ها است .

باشد که همگي شما این حقيقت نهايي را تجربه کنید . باشد که همة انسان‌ها در تمامی نقاط جهان ، از آلودگي‌ها و درد و رنجشان آزاد شوند . باشد که همگي از شادي حقيقي ، آرامش حقيقي و هماهنگي حقيقي لذت ببرند .

باشد که تمامی موجودات شاد باشند